جدول جو
جدول جو

معنی شوم روی - جستجوی لغت در جدول جو

شوم روی
نامبارک روی، منحوس رخ، مقابل فرخ لقا:
به گفتار گرسیوز شوم روی
گران کرد بیهوده دل را بدوی،
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شب روی
تصویر شب روی
راه رفتن در شب، شبگردی، کنایه از راهزنی یا عیاری در شب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکم روش
تصویر شکم روش
اسهال، دفع مدفوع به صورت شل و آبکی که منجر به کم شدن آب بدن می شود، تردّد، بیرون روه، هیضه، شکم روه، زحیر، رانش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکم روه
تصویر شکم روه
اسهال، دفع مدفوع به صورت شل و آبکی که منجر به کم شدن آب بدن می شود، هیضه، رانش، بیرون روه، تردّد، زحیر، شکم روش
فرهنگ فارسی عمید
شوخ رو، رجوع به شوخ رو شود
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ)
بدقدم. مقابل فرخ پی. نحس. مقابل مبارک قدم. (یادداشت مؤلف) :
وز آن زشت بدکامۀ شوم پی
که آمد زدرگاه خسرو به ری.
فردوسی.
پراندیشه شد جان کاووس کی
ز فرزند و سودابۀ شوم پی.
فردوسی.
بدو گفت خسرو که ای شوم پی
چرا یاد گرگین نکردی به ری.
فردوسی.
شامیانی که شوم پی بودند
اهل آزرم و شرم کی بودند.
سنایی.
از آن پس شوم پی شیرویه بدبخت
شود همچون پدر بی تاج و بی تخت.
نظامی.
تیر تو بر عدوی تو گشت چو بوم شوم پی
در صف دوستان تو هست همای معرکه.
سلمان.
امراءه عقری حلقی، زنی شوم پی. (مهذب الاسماء) (از دستوراللغه)
لغت نامه دهخدا
(شوخ رو)
شوخ روی. بی باک و گستاخ. (ناظم الاطباء). جسور. گستاخ. متهور. بی باک، وقح. وقیح. (از تاج المصادر بیهقی). سرتخ. سمج. بیشرم (: مردم ساروان به خراسان) مردمانی اند شوخ روی و جنگی و دزدپیشه و ستیزه کار و بی وفا و خون خواره. (حدود العالم). و مردمان روستا (به ایلاق در ماوراءالنهر) بیشتر کیش سپیدجامگان دارند و مردمانی اند جنگی و شوخ روی. (حدود العالم). و این ترکان گنجینه، مردمانی اند دزدپیشه، کاروان شکن و شوخ روی و اندر آن دزدی جوانمردپیشه. (حدود العالم).
جهانجوی گفت ای بد شوخ روی
ز من هرچه بینی تو فردا بگوی.
فردوسی.
بیامد فرستادۀ شوخ روی
سر تور بنهاد در پیش اوی.
فردوسی.
با دیلمان به لاسگری اشتلم کند
گر داند ار نداند آن شوخ روی شنگ.
سوزنی.
اما تو خود مهمان شوخ روی وقح افتاده ای اگر من جملۀ اوراق و اثمار بر تو نثار کنم تو سیر نگردی. (سندبادنامه ص 169).
رجل سفیق الوجه، مرد شوخ روی بی شرم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ رَ)
شکم روش. اسهال. (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به شکم روش و اسهال شود
لغت نامه دهخدا
نیم رو، نیمه ای از صورت و رخساره، نیم رخ، یک طرف صورت،
- نیم روی بر خاک نهادن، نیم رو خاکی کردن، گونه بر خاک سائیدن به علامت نهایت انکسار و تذلل و انقیاد و تملق:
بر خاک نیم روی نهم پیش تو چو سگ
وآنگه چو سگ به لابه بلاکش تر آیمت،
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(گَ رَ)
تندروی. سرعت:
گر نفسش گرم روی هم نکرد
یک نفس از گرم روی کم نکرد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(لَ / لُو)
دارای رخساری چون لوح:
تیزچشم، آهن جگر، فولاددل، کیمخت لب
سیم دندان، چاه بینی، ناوه کام و لوح روی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(دُ ژَ / دِ ژَ)
تیره روی. افسرده و غمگین و روی درهم کشیده:
بیامد دژم روی تازان براه
چو بردند جوینده را نزد شاه.
فردوسی.
بپرسید پرسیدنی چون پلنگ
دژم روی آنگه بدو داد چنگ.
فردوسی.
وز دژم روی ابر پنداری
کآسمان آسمانه ایست خلنگ.
فرخی.
گیتی فرتوت کوژپشت دژم روی
بنگر تا چون بدیع گشت و مجدد.
منوچهری.
بر یوسف آمد دژم روی سخت
دلش همچو از باد شاخ درخت.
شمسی (یوسف و زلیخا).
مردم اگرچه حکیم باشد چون دژم روی بود حکمت بوی حکمت نماند. (قابوسنامه). از تدویر آن بدر منیر دژم روی آمده. (جهانگشای جوینی).
- دژم روی شدن، تیره روی گشتن. افسرده و آشفته شدن:
ستاره شمر شد دژم روی و گفت
به دارنده دادار بی یار و جفت.
اسدی.
او را (کودک را) از خشم و اندوه نگاه دارند و نگذارند که دژم شود ودژم روی شود تا تندرست بماند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
چرا نقشبندت در ایوان شاه
دژم روی کرده است و زشت وتباه.
سعدی.
- ، بدخو وتند شدن.
- دژم روی گشتن، تیره روی شدن. افسرده شدن:
او دژم روی گشت و لرزه گرفت
عادت او چنین بود به خزان.
فرخی.
- دژم روی ماندن، افسرده و غمگین شدن. افسردگی یافتن:
منیژه، چو بیژن دژم روی ماند
پرستندگان را بر خویش خواند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
خانه نامیمون. خانه نحس و شوم:
عاقل به چه امید در این شوم سرای
بر دولت او دل نهد از بهر خدای.
؟ (از مرصادالعباد)
لغت نامه دهخدا
وقاحت، (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی)، صفاقت، وقاح، (یادداشت مؤلف)، خیره چشمی، سترگ روئی، سخت روئی، (زمخشری)، صفاقه، (منتهی الارب)، بی شرمی، سماجت:
شوخ رویی مکن که پاک دلان
گه کنند احتمال و گه نکنند،
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ رَ وِ)
شکم رو. اسهال. (ناظم الاطباء). پیچاک شکم. شکم روه. بیرون روه. اختلاف. تردد. اطلاق. (یادداشت مؤلف). اسهال. شکم رو. دفعمواد دفعی از روده به صورت مایع و مخلوط با ترشحات نسج پوششی روده به دفعات زیاد در شبانه روز. شکم روش اگر با خون آمیخته باشد آنرا اسهال خونی نامند و اگر با درد همراه باشد دل پیچه نامیده میشود. معمولاً در اسهال همه عوارض با هم دیده میشوند. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به شکم رو، اسهال و مترادفات دیگر شود
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ رَ وَ / رُ وِ)
شکم رو. شکم روش. اسهال. (یادداشت مؤلف). رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ رَ)
خوش رفتاری. نیکوروی. نیکوروشی. خوش روشی:
هنوزم کهن سرو دارد نوی
همان نقره خنگم کند خوشروی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خُرْ رَ رویْ)
خوشروی. بشاش:
غلام روی آن ماهم کز او گشتم خوش و خرم
که خوش لب عذرخواهی بود و خرم روی دلخواهی.
امیرمعزی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
که رای و نظر نحس و بد دارد، بداندیشه:
مستهان و خوار گشتند از فتن
از وزیر شوم رای و شوم فن،
مولوی
لغت نامه دهخدا
(شو / شَ / شُو رَ)
منسوب به شور، شوری. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
آنچه که پشت و روی آن از جهت طرح و رنگ اختلاف داشته باشد (مانند پارچه)، کسی که قولش خلاف عملش باشد منافق، گل رعنا (زیرا که یک روی آن سرخ است و روی دیگر زرد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرم روی
تصویر گرم روی
تندروی سرعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکم روش
تصویر شکم روش
اسهال، بیرون روی، پیچاک شکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوروی
تصویر شوروی
شوروی در فارسی سکالشی منسوب به شوروی
فرهنگ لغت هوشیار
((~. رَ وِ))
دفع مواد دفعی از روده به صورت مایع و مخلوط با ترشحات نسج پوششی روده به دفعات زیاد در شبانه روز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوخ رو
تصویر شوخ رو
گستاخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکم روش
تصویر شکم روش
اسهال
فرهنگ واژه فارسی سره
اسهال، پیچش
فرهنگ واژه مترادف متضاد